مبارزه با مغزت را متوقف کن
راهی آسان برای ایجاد رفتارهای معامله گری سودده
سخن مترجم:
اکثر معامله گران بازار های مالی با آنکه کتاب های زیادی در مورد مدیریت سرمایه و روانشناسی و داشتن نظم در سیستم معاملاتی خود خوانده اند و می دانند که باید در هر شرایطی مدیریت سرمایه را رعایت کنند، در عمل این کار امکان پذیر نمی شود و باز به سراغ کتاب های جدیدی در زمینه مدیریت سرمایه و روانشناسی می روند. با خود عهد می کنند که این بار تحت هر شرایطی مدیریت سرمایه را رعایت کنند و از قوانین سیستم خود پیروی کنند، بار دیگر شروع به انجام معامله می کنند و در نهایت بعد از یک مدت حساب خود را از دست می دهند. مجددا با این چالش روبرو می شوند که چرا با آنکه می دانستند این موارد را رعایت نکردند.
در این کتاب نویسنده سعی دارد این مطلب را روشن کند که این مشکل به علت ساختار شکل گیری مغز شما و ارتباطات نورونی درون آن است که از کودکی تشکیل شده و به صورت ناخودآگاه قصد دارد از شما در هر شرایطی محافظت کند و این کارکرد مخالف کارکرد مورد انتظار برای یک معامله گر حرفه ای است.
این که چطور می توان به مرور کارکرد مغز را تغییر داد و عادت های جدید که مناسب معامله گری است ایجاد کرد. البته این کتاب در واقع مقدمه ای برای آموزش هایی است که نویسنده در وبسایت خودش با عنوان آکادمی پرورش ذهن (Mind Muscle Academy) برای آموزش ذهنی معامله گران ارائه می دهد و اگر به زبان انگلیسی مسلط هستید و حاضر به پرداخت هزینه هایش هستید، آموزش ها و مشاوره های این شخص می تواند برای معامله گری شما بسیار مفید باشد. با این حال همین کتاب هم برای تغییر نگرش شما نسبت به چگونگی فرآیند معامله گری در مغز شما و اینکه چرا برای بسیاری از افراد مطالبی کلیشه ای مانند داشتن نظم و مدیریت سرمایه به صورت ذاتی جواب نمی دهد و با شیوه کارکرد کنونی مغزشان امکان پذیر نیست، بسیار موثر خواهد بود.
نویسنده این کتاب یکی از افرادی است که تاثیر بسیاری در موفقیت اینجانب بعد از سال ها تلاش در معامله گری در بازارهای مالی گذاشته و برای همین تصمیم به ترجمه رایگان این کتاب برای استفاده دیگر معامله گران ایرانی گرفتم شاید کمکی باشد برای رسیدن این عزیزان به موفقیت.
ذکر این نکته حائز اهمیت است که تقریبا تمامی معامله گران حتی افراد بسیار با تجربه نیاز به مشاوره ذهنی و روانی معامله گری با افراد خبره به صورت دوره ای دارند چرا که هر زمان ممکن است معامله گران مجددا اسیر عادت های غلط گذشته شوند.
داستان من
اواسط شب در آوریل ۱۹۹۵ بود که من از خواب بیدار شدم. صدایی در سرم مثل یک زنگ به روشنی می گفت: “تو ارزشت تنها ۲۰۰،۰۰۰ دلار در سال است.” همانطور که این کلمات را تایپ می کنم موهای بدنم سیخ می شود وقتی آن شب را به یاد می آورم. من در رختخوابم نشستم، ساعت ۳:۰۰ صبح بود. همسرم در خواب آرام بود و شخص دیگری در اتاق نبود. من بلند شدم، دوش گرفتم، لباس پوشیدم و با ماشین به سمت قسمت معاملات آپشن در بورس سانفرانسیسکو رفتم.
ابتدا توضیحاتی در مورد گذشته خودم. من در سال ۱۹۸۰ تجارت خرده فروشی خودم را تعطیل کردم و به عنوان کارگزار کالا برای مریل لینچ مشغول به کار شدم. پس از دو سال کار در شرکت Merrill و یک سال در EF Hutton من یک جایگاه در بورس شیکاگو برای معامله آتی شاخص سهام آمریکا اجاره کردم. به جای اینکه برای خودم معامله کنم، برای یک دوست دانشگاهی به اسم جو ریچی که صاحب شرکت تحقیق و تجارت شیکاگو (CRT) بود کار می کردم.
در طی دوره آموزشی، مربی به من گفت که من بدترین کارآموزی بودم که او تا به حال آموزش داده. من از آن قضاوت جان سالم به در بردم و یک جایگاه در قسمت آپشن بورس گرفتم و هفت سال بسیار سودده را برای CRT پشت سر گذاشتم تا اینکه در نهایت از CRT جدا شدم تا برای خودم معامله کنم.
سال اول که برای خودم معامله می کردم، خیلی مراقب بودم. حالا دیگر میلیون ها دلاری که CRT برای معاملات فراهم می کرد را نداشتم. با دقت، با احتیاط، سال اول ۱۲۵۰۰۰ دلار کسب کردم. سال بعد ۱۵۰،۰۰۰ دلار. سال سوم ۱۷۵،۰۰۰ دلار و سه سال بعد، سالانه ۲۰۰،۰۰۰ دلار درآمد داشتم. تا سال ۱۹۹۵.
در آن سال چیزی متفاوت اتفاق افتاد. من آپشن Micron معامله می کردم و Micron به شدت در حال افزایش بود. فقط چهار بازار ساز به طور منظم Micron معامله می کردند و دائم در حال سوددهی بود. من غیر از پول در آوردن کاری نمی توانستم بکنم. تا اواسط فوریه حساب من ۲۰۰،۰۰۰ دلار شد.
در پایان ماه فوریه، سود حساب من هنوز ۲۰۰،۰۰۰ دلار بود و فرصت های سود گیری ادامه داشت. در پایان ماه مارس، نوسانات Micron افزایش یافت، سهام در حال افزایش بود و فرصت های آپشن هنوز در حال رشد بود. اما حساب من هنوز ۲۰۰،۰۰۰ دلار بود. در معامله ای ۵۰۰۰ دلار سود می کردم، در معامله بعدی ۳۰۰۰ دلار ضرر، مجددا ۴۰۰۰ دلار سود و ۲۰۰۰ دلار ضرر. روزها همینطور می گذشت و با آنکه فرصت ها فراوان بود هیچ سودی به حسابم نمی توانستم اضافه کنم و حساب من هنوز فقط ۲۰۰،۰۰۰ دلار بودم.
این همان زمانی بود که در وسط شب آن صدا را شنیدم که می گفت: “تو ارزشت تنها ۲۰۰،۰۰۰ دلار است”.
معلوم شد که من یک درجه داخلی داشتم که روی ۲۰۰،۰۰۰ دلار تنظیم شده بود. آن صدا در وسط شب هم این محدودیت را نشان می داد. پس از آن، متوجه شدم که آن محدودیت دیگر برای من وجود ندارد. من کشف کردم که من یک برنامه روانشناختی داخلی داشتم که از آگاهی خودم هم خارج بود و درآمد من را تعیین می کرد! و من آن را در زندگیم انکار می کردم. در آن سال من چندین برابر محدودیت ۲۰۰،۰۰۰ دلار خودم درآمد کسب کردم و همینطور تمام سالهای بعد از آن.
من شرکت معاملاتی خودم را با نام “Trading Management LLC” در بخش آپشن اوراق بهادار بورس شیکائو تاسیس کردم. درک محدودیت های داخلی خودم، شروع ساخت یک برنامه آموزشی برای معامله گرانی بود که من استخدام می کردم تا با سرمایه شرکت معاملات آپشن را انجام دهند.
تجربه تربیت این معامله گران به من تجربه لازم را که برای ایجاد برنامه های “پرورش ذهن برای معامله گران” نیاز داشتم، به من داد. این برنامه ها در قالب های تصویری و سمینارهای صوتی در دسترس هستند. ما همچنین کلاس های آنلاین برنامه ریزی می کنیم که در آن با وبکم یکدیگر را ملاقات می کنیم تا از پیشرفت اعضا حمایت کنیم.
معرفی برنامه پرورش ذهن (Mind Muscle)
اکثر ما الگوهای قدیمی رفتاری خود را تکرار می کنیم، حتی اگر برای ما مفید نباشند. در میانه این کشمکش ما تفاوت فاحش نتیجه کار خود در مقابل دیگران از لحاظ شادی ،ثروت ، دوستان و شریک زندگی را می بینیم. ما می دانیم که چه چیز می خواهیم ولی تغییر بسیار دشوار است. چرا؟
ما می دانیم چکار کنیم … ولی …
معلوم می شود اختلاف بنیادی ما اعتقادات و رفتار ما است. به بیان دیگر آن چیزی که در مغز ما است. “تو صاحب مغز آزاد و پاک خود هستی. مغز تو کاملا تحت فرمان تو است که چگونه از آن استفاده کنی.”
من مجذوب روند ایجاد تغییرات آگاهانه در مغز شده ام و تصمیم گرفتم راهی ابداع کنم که هر معامله گری که صدای خودش را پیدا کند و این مهمترین قسمت است که این کار را آگاهانه انجام دهد. این توانایی بسیار با ارزش تر شد زمانی که من شرکت معامله گری خودم را تاسیس کردم و محدودیت های معامله گران آپشنی که برای من کار می کردند را بهتر درک کردم.
من سریعا فهمیدم که محدودیت های داخلی معامله گرانم ریسک را در شرکتم افزایش می دهد. کتاب ها در مورد تحول درونی ممکن است به شما بگوید که چه باید بکنید و احتمالا بینش جالبی به شما می دهد. ولی ما هنوز در کشمکش فائق آمدن بر عادات قدیمی خود هستیم. برای همین من این کتاب را تهیه کردم برای تمرکز بر اینکه دقیقا چطور انجام دهیم کاری را که می خواهیم انجام دهیم.
“فاصله بین وضعیت کنونی شما و وضعیت مورد نظر شما به سادگی برابر است با فاصله بین محل تماس دو عصب”
پرورش ذهن یک برنامه آموزشی است برای افرادی که می خواهند از لحظه کوتاهی که این تغییر امکانپذیر است بهره ببرند. این لحظه کوتاه دقیقا قبل از این است که عادات قدیمی وارد عمل شوند. همانطور که خواهید دید برنامه آموزشی ما آن لحظه را وقتی که نیاز به عادت جدید است گسترش می دهد و به شما می آموزد که چطور یک فرآیند عصبی جدید بسازید که عادت های موثرتر را پشتیبانی کند. تجربه سه بخش کلیدی، عادت های جدید و گسترش آن لحظه جادویی به شما توانایی موفق را می دهد:
۱- احساس بهتری در لحظه به شما دهند.
۲- ارزش های تو را پشتیبانی می کنند.
۳- تو را به جایی که می خواهی می رسانند.
با استفاده از قدرت علوم اعصاب، این کتاب به شما درک کاملی از اینکه مغز ما چطور کار می کند می دهد تا ابزار لازم برای تغییر در این سه حوزه را فراهم آورد.
“فرآیند درونی مغز ما از هر چیز دیگری مهمتر است چرا که آن هدایت کننده همه چیزهای دیگر است”
ما به شما اینکه چگونه در واقعیت الگوهای عصبی جدید بسازید را با استفاده از گروهی از شبیه سازی های پرورش ذهن، آموزش می دهیم. ما از قدرت علوم اعصاب برای پالایش امیال، افزایش رضایتمندی و رساندن شما به جایی که می خواهید، استفاده می کنیم. این کتاب البته تنها شروع برنامه آموزشی ما است.
چرا پرورش ذهن؟
تصور کن وارد یک راکت فضایی می شوی و کمربند خود را می بندی. قدرت خارق العاده راکت باعث ترشح آدرنالین در تو می شود احساسی که تاکنون آن را تجربه نکرده بودی. ذهن تو کاملا و با ظرافت بر روی ابزاری که باید با آن کار کنی تمرکز کرده. تمام بدن تو نیروی گرانشی چند برابر وزنت را احساس می کند که کاملا آموزش دیده ای چگونه آن را تحمل کنی. تو در حال پروازی! معامله گری شبیه نشستن در یک راکت قدرتمند است!
ولی صبرکن! قبل از اینکه دکمه “پرتاب” را بزنی و قدرت راکت را احساس کنی باید همه سیستم ها را چک کنی و یک آموزش قبل از پرتاب داشته باشی. اکثر ماها فقط می خواهیم سریع دکمه پرتاب را بزنیم، در نهایت در بدترین حالت با انفجار سکوی پرتاب و یا در بهترین حالت با اشکال در مسیر پرتاب مواجه می شویم. شما با اجرای یک چک لیست از این نتیجه اجتناب خواهی کرد. تغییرات ساده معمولا نتایج خارق العاده ای به همراه خواهد داشت!
دقیقا مانند دوره های تعاملی آنلاین ما، این کتاب باعث ایجاد تغییرات ساده می شود که فرآیند عادت های زندگی شما را تغییر می دهد. ما این کار را از طریق دادن اطلاعات و تجربیات در سه حوزه انجام می دهیم:
۱- آماده سازی و روشنگری
۲- تمرین و اجرا
۳- پیروزی و گسترش
هر کدام از این قسمت ها بر اساس تجربیات قسمت های قبل که تکمیل شده اند انجام می شود. شما حتی با خواندن تمرین ها بدون اینکه آنها را انجام دهید می توانید از آن منتفع شوید چرا با باعث ایجاد تغییر در فرآیند تفکر شما و اینکه چگونه مشکلات را قالب بندی می کنید، خواهد شد. با این حال، برای ایجاد عادت های جدید که در لحظه به شما احساس بهتری بدهد و شما را به جایی که می خواهید برساند، انجام کامل همه تمرین ها این فرآیند را سرعت می بخشد. همچنین هر تمرین براساس تمرین قبلی ساخته شده، پس انجام آنها به ترتیب، بیشترین اثرگذاری را خواهد داشت.
به یاد داشته باش، تو بهترین شخصی هستی که می توانی تصمیم بگیری بهترین حالت برای تو چیست. تو دقیقا می دانی با چه سرعتی باید پیش بروی و چگونه آمادگی خود را افزایش دهی. ما تو را تشویق می کنیم که به درجه راحتی خودت توجه کنی و هر کجا احساس برانگیخته شدن کردی باز به ناحیه ای که احساس راحتی می کنی برگرد. مشتریان ما معمولا به فراز یک تجربه جدید (یا پرورش ذهن) می روند سپس باز می گردند و تجربه را کامل می کنند و باز به فراز آن باز می گردند.
آماده سازی و روشنگری
چرا تغییر سخت به نظر می رسد؟
داستان: چرا جاناتان در نهایت به جایی رسید که نمی خواست برود.
زنگ ساعت جاناتان به صدا درآمد. او دستش را سمت ساعت برد و زنگش را قطع کرد. به آرامی به پهلو چرخید و از جایش بلند شد. او میدانست که امروز قرار است چطور پیش برود و هیچ احساس شادی نمی کرد. طبق معمول دوش گرفت، لباس پوشید و سوار ماشینش شد.
مسیری که او انتخاب کرد همان مسیری بود که او هر روز هفته در ده سال گذشته از آن می گذشت. ورودی بزرگراه در نزدیکی خانه او است و او بقیه ماشین ها را همینطور که به سمت بزرگراه می روند دنبال می کند. این بزرگراه همه آنچیزی که شما برای رانندگی سریع و بهینه میخواهید را دارد و سریعا جاناتان را به مقصدش می رساند. با اینحال برای جاناتان، این مسیر احساس خوبی ایجاد نمی کند و این جایی نیست که جاناتان قلباً بخواهد آنجا باشد.
حال، تصور کنید این بزرگراه یک پل عظیم دارد که از روی یک دره پوشیده از جنگل می گذرد. دره ای با رودخانه های خروشان و صخره های بزرگ با شیب تند.
یک روز جاناتان تصمیم می گیرد ماشینش را در کنار پل پارک کند و راه جدیدی برای خود ایجاد کند. شاید اگر او بتواند به آن سمت دره برسد آنجا محلی باشد که جاناتان احساس بهتری پیدا کند و او را به جایی که می خواهد برساند. همین طور که شروع به رفتن در مسیر جدیدش می کند و در حال بریدن شاخ و برگ درختان برای جلو رفتن است، آفتاب شدیدی در حال تابیدن به سر اوست و حشرات هم او را آزار می دهند. او پایش سر می خورد و از تخته سنگ می افتد و دستش زخمی می شود. او نمی داند که کجاست و چه مقدار در مسیر جدید جلو رفته است ویا آیا اصلا می تواند مسیر را به پایان برساند. حتی اگر اینکار را بکند نمی داند در آنطرف چه چیزی در انتظارش است.
احساس ناامیدی می کند و به ماشینش باز می گردد. به سمت آزادراه حرکت می کند و همراه با ترافیک می شود و سریعا به همان مقصدی که علاقه ای به آن ندارد میرسد. صدایی در مغرش او را برای “نداشتن نظم و انضباط” تحقیر می کند.
تو می دانی برای ایجاد عادت جدید چکار باید بکنی ولی به نظر می رسد شرایط در لحظه به تو چیز دیگری القا می کند. تو می دانی اگر بیشتر “منظم می بودی” بیشتر سود می کردی.
چرا اینقدر “منظم بودن (Disciplined)” سخت است؟ چرا موقع معاملات حساس یا تصمیمات تجاری به نظر داری با یک مغز دیگه عمل می کنی نسبت به زمانی که داری تحقیق می کنی یا روی حساب دمو معامله می کنی؟ چرا یادگیری یک عادت بسیار بهتر جدید این مقدار سخت به نظر می رسد؟
چه می شود اگر جاناتان بر روی دره یک زیپ لاین داشت؟ (فراچارت: زیپ لاین نوعی تفریح هیجانی است که شما از سیم بوکسل آویزان شده و مسیر را طی می کنید). اگر می توانست احساس بودن در مقصد جدید را تجربه می کرد؟ اگر برای یک لحظه بتواند عادت جدید را که به او احساس بهتری می دهد و با ارزش هایش سازگارتر است را احساس کند، چه می شود ؟ و چه می شود اگر مهارت پرورش ذهن را داشته باشد؟
پرورش ذهن، کلاس علوم اعصاب
مغز انسان قابلیت فوق العاده ای در انجام خودکار فعالیت های تکرار شونده دارد تا فرد بتواند بیشتر بر روی فعالیت های مهم و خلاقانه تمرکز کند. رفتارها، تفکرات، داستان ها و فعالیت های تکراری مسیرهای عصبی و شبکه ای پیچیده از ارتباطات می سازند که تبدیل به یک واحد می شود. کل این فعالیت عصبی پیچیده می تواند با یک چاشنی فعال شود.
این قابلیت به این صورت عمل می کند که نورون ها (فراچارت: نورون ها از میلیون ها سلول عصبی تشکیل شده اند که فعالیت و احساس و افکار فرد را کنترل می کنند) در واقع آجرهای ساختمان فعالیت های مغز هستند. هر نورون چیزی شبیه به دست دارد که به آن دندریت می گویند و با آن با نورون های دیگر در ارتباط قرار می گیرد و عملی شبیه به دست دادن اتفاق می افتد قبل از اینکه تصمیم بگیرد با کدامیک ارتباط خود را حفظ نگه دارد.
به نظر می رسد هر چقدر یک نورون محبوبتر باشد دندریت های بیشتری او را ترجیح می دهند. (درست شبیه دبیرستان!) به مرور وقتی دندریت های جدید با نورون مرتبط می شوند ارتباط های فرعی گسترش پیدا می کند درحالی که ارتباط طولانی مدت با دندریت های قدیمی حفظ می شود.
این پروسه به مغز این امکان را می دهد که مقدار زیادی از تجربیات، ایده ها و رفتارها در کنار هم جمع شوند و به صورت بهینه عمل کنند بدون اینکه انرژی زیادی صرف شود.
در پرورش ذهن ما این ساختار عصبی به هم پیچیده را NEMES (Neuro Meta Stuctures) می نامیم. معمولا این الگوهای عصبی پیچیده همان الگوهایی هستند که وقتی جوانتر بودیم و انتخاب های زیادی نداشتیم ایجاد شده اند. اکنون که ما بزرگ شده ایم و انتخاب های بیشتری داریم هنوز با همان الگوهای قدیمی رفتار می کنیم. با آنکه این پاسخ ها دیگر برای ما مفید نیست هنوز هم اکثر اوقات آن ها را تکرار می کنیم.
این الگوهای قدیمی آنقدر خوب در ذهن ما پرورش یافته اند و ساختارهای پیچیده عصبی تشکیل داده اند که انجام این رفتارها خیلی ساده و حتی خودکار است با آنکه احساس خوبی ایجاد نمی کند. تلاش برای انجام رفتار جدید احساس غریب و ناراحت کننده دارد.
در پرورش ذهن ما روشی متفاوت برای فرآیند آموزش عادات معامله گری جدید و مثبت که بتواند به شما در معامله گری کمک کند آموزش خواهیم داد. “شما نمی توانید رفتارهای جدید در خود ایجاد کنید بدون ایجاد ارتباطات عصبی جدید”
این فرآیند را می توانید با ماجرای جاناتان تجسم کنید. مقصد مورد نظر شما یک مقصد جدید جدای از پل عادت های شماست. چه میشود اگر شما به جای اینکه فقط از قدرت اراده خود برای باز کردن راه خود در میان جنگل استفاده کنید، خودتان را به یک زیپ لاین ببندید و به راحتی از روی جنگل عبور کنید و به مقصد مورد نظر برسید؟
چه میشود اگر شما برای یک هزارم ثانیه بتوانید لذت نتیجه استفاده از رفتار یا الگوی جدید ذهنی را بچشید؟ “پرورش ذهن” را به صورت همان زیپ لاین تصور کنید. به کمک این زیپ لاین شما می توانید پلی درست کنید به سمت جایی که می خواهید بروید.
چیزی که شما در تصویر می بینید دو چرخه متفاوت است. چرخه اول که در هشت ضلعی است چرخه ایده آل است. نکته اصلی این است که ما تجربه ساخت چرخه جدید عصبی را چگونه تفسیر می کنیم. اگر این تجربه مثبت تفسیر شود، سپس احساس افتخار ظاهر می شود و در پی آن اعتماد به نفس، استمرار و پاداش می آید که سپس منجر می شود به عادات تازه و چرخه مجدد تکرار می شود.
درحالی که، تقاطع بحرانی در “انرژی عصبی بیشتر” یا “تجربه سختی” اگر تفسیر شما از این احساسات خام به صورت ناراحتی باشد، به چرخه بعدی منجر می شود که یک چرخه معیوب است.
پس من این موضوع را به روش های مختلف در این کتاب مجدد تکرار می کنم. مهم این است که شما این احساسات را چطور تفسیر می کنید. اکثر افراد این تجربیات را منفی می نگرند ولی شما این فرصت را دارید که تجربه ساخت عادات جدید را به صورت یک احساس مثبت تفسیر کنید.
تمرین و اجرا
فکر کنید شما به سالن بدنسازی رفتید و نمیدانستید که خستگی عضلات که تجربه می کنید طریقه ساخت رشته های عضلانی است. چه میشد اگر نمی دانستید دردی که روز بعد احساس می کنید قسمتی از فرآیند قویتر شدن شماست؟ آیا دوباره به باشگاه برمی گشتید؟ قطعا نه!
معمولا، ما وقتی می خواهیم یک رفتار جدید در خود ایجاد کنیم که نسبت به رفتار فعلی ما برایمان مفیدتر است، تجربه ما متناقض است. ما ممکن است با ترکیبی از اضطراب، ترس از شکست و بازخورد منفی از طرف کسانی که برای ما مهم هستند مواجه شویم. سپس به اینها ناامیدی ساخت چرخه های جدید نرون ها را اضافه کنید. تمام این تجربیات به نظر دلهره آور است و باعث شده ایجاد تغییرات به نظر خیلی سخت برسد. ولی همین طور که با پروسه پروش ذهن پیش بروید شما بیشتر می توانید بین تجربه ساخت چرخه های نورونی جدید و چالش های دنیای واقعی تفاوت قائل شوید.
هدف من این است که به شما تجربه لازم برای جداسازی احساس ایجاد مسیر نورونی جدید در ذهن با خود رفتار، را بدهم. به این ترتیب شما می توانید به خودتان افتخار کنید، درست مانند احساس افتخار به خودتان وقتی درد عضلات خود بعد از تمرین را حس می کنید چون می دانید بدنتان درحال قویتر شدن است. با پرورش ذهن شما زندگی موفقتر برای خود می سازید.
ما تا آنجا که ممکن است می خواهیم برای شما شبیه سازی ها و تجربیاتی ارائه دهیم که پاداش های آنی و مثبت به شما بدهد تا رفتار جدید برای شما به سادگی احساس بهتری ایجاد کند. خود شبیه سازی ها هم به تنهایی ارتباطات نورونی ایجاد می کنند بدون تلاش زیاد برای داشتن نظم و اعمال نیروی خشن درونی.
هر قدر ما بتوانیم تجربه خام ایجاد ارتباط نورونی جدید را در مقابل تفسیر عادت های قدیمی از این تجربه به عنوان ناامیدی، تشخیص دهیم، راحت تر می توانیم این عادت جدید را در مغز بسازیم.
هرچه بیشتر شما در چرخه ایده آلی که در بالا اشاره شد بمانی بیشتر پاداش می گیری و دفعه بعد این پروسه آسانتر می شود. در واقع بزودی این یک روش زندگی برای شما می شود. در واقع در کنار هدف اصلی ما، اگر به اندازه کافی این اتفاق بیافتد شما تبدیل به یک انسان موفق خواهی شد که بعد از یک مدت نمی توانی آن را انکار کنی.
تمرین استاپ کوچک
ما چرخه جدید نورونی را با تکرار فعالیت نورونی می سازیم تا زمانی که ارتباط جدید شکل بگیرد. نورون هایی که “با هم فعال می شوند، با هم مرتبط می شوند”. پس هر چه ما یک الگو و رفتار را تکرار کنیم، آن رفتار برای ما آسان و آسانتر می شود. مانند یادگیری رانندگی، که اکنون ما می توانیم بدون تفکر آگاهانه آن را انجام دهیم.
داستان: چگونه اسکار ترسش از باخت را با عادت جدید قرار دادن استاپ، از بین برد.
یکی از مشتری های من به اسم اسکار، یک معامله گر بود. او نمی توانست در معاملاتش استاپ هایش را مدیریت کند. او نقطه استاپ لاس را درست قبل از اینکه قیمت به آن برسد جابه جا می کرد. در آن لحظه او فکر می کرد درست وقتی استاپش زده شود بازار بر می گردد. با این توهم در ذهنش استاپش را جا به جا می کرد. اگر بازار برمی گشت او مقداری پول در می آورد، ولی اگر بازار همین طور به حرکتش ادامه می داد ضررش دو برابر یا بیشتر میشد و با هر پیپ رفتن قیمت بر خلاف معامله اش استرس او افزایش پیدا می کرد. این مسئله بعضی اوقات منجر به ضرر فراوان او و از دست دادن یک ماه سود معامله گری او منجر میشد.
اسکار باید یک عادت جدید برای خودش می ساخت. پس من به او دستورالعملی برای ساخت عادت “قرار دادن استاپ” دادم. همین طور که تمرین را برایش توضیح میدادم با حالت بی اعتقادی و ترس به من خیره شد و داد زد: “امکان نداره”. من هم شانه هایم را بالا انداختم و گفتم: باشه. به همین کاری که می کنی ادامه بده. با این برآیند کاری که داری چقدر احتمال داره تبدیل به یک معامله گر حرفه ای بشی؟ اسکار همین طور به هم خیره ماند. او میدانست که باید کاری متفاوت انجام دهد، و درخواست من برای ایجاد عادت جدید احساس دردآوری برایش داشت.
با هم قراری گذاشتیم. در سی روز آینده اسکار وارد هر معامله ای که شد استاپ به صورت اتوماتیک ۲ پیپ قرار داده شود. اگر او طبق قرار عمل نکرد او دیگر مشتری من نخواهد بود. اسکار با حالت گریه می گفت “اخه ۲ پیپ که نمیشه”. ولی من اهمیتی ندادم و او دفتر را ترک کرد.
من پیگیری کردم که مطمئن بشوم این پارامتر را در سیستم معاملاتی خودش قرار داده است. او به قولش عمل کرد ولی برایش عذاب آور بود. او معامله ای باز می کرد و استاپش زده میشد و بازار بر می گشت. او از من، بازار و خودش خشمگین میشد. من به او یادآوری کردم که این تجربه سخت صرفا روند ساختن ارتباط نورونی جدید در مغزت است. من به او توضیح دادم که کاملا به فرآیند این تجربه آگاه باش و آن را به صورت منفی تفسیر نکن.
بعد از ده روز، اتفاقی افتاد. اسکار آرامتر شد. او شروع کرد به دقت بیشتر در استراژی ورود خود به معاملات. و تعداد معاملات خود را کمتر و کمتر کرد. او توانست چند معامله خوب داشته باشد ولی نسبت برد به باختش ۱ به ۱۰ بود. بعد از ۲۰ روز سود و زیانش سر به سر شده بود با نسبت برد به باخت بهتر. و بعد از ۳۰ روز او از هر ۱۰ معامله ۳ تا را برنده میشد و به سود دهی رسیده بود.
در گذشته برای اسکار خیلی سخت بود که وارد معامله شود و فشار روحی زیادی تحمل می کرد چرا که بارها ضرر زیادی دیده بود برای همین وقتی موقع مناسب پیش می آمد نمی توانست وارد معامله شود و یا وقتی بازار به ضرر او حرکت می کرد و به استاپش می رسید نمی توانست با ضرر مواجه شود و از معامله خارج شود.
بعد از ۳۰ روز از ساخت عادت جدید همه چیز تغییر کرد. او می گفت حالا دیگر به راحتی می تواند وارد معامله شود چرا که می داند بیشتر از ۲ پیپ ضرر نمی کند!! چه احساس آسودگی برای او بود. این تمرین او را مجبور کرد بیشتر بر روی استراتژی ورودش تمرکز کند با دقت بیشتر و استاپ کوچکتر.مانند اسکار ما هم ساختارهای نورونی (NEMES) داریم که وقتی فعال می شوند به نظر می رسد کنترل ما را بدست می گیرند. برای اسکار ساختن NEMES جدید “دوست داشتن استاپ” تجربه سختی بود که او توانست آن را مثبت تفسیر کند.
از احساسی به برنامه ریزی شده
داستان: چگونه معاملات احساسی لوئیس باعث اخراجش شد.
شرکت معاملاتی من در زمینه معاملات آپشن در حال گسترش بود. سیستم معاملاتی من از زمانی که در شرکت تحقیق و تجارت شیکاگو (CRT) بودم پیشرفت زیادی کرده بود و هر ماه سود مداوم می کردیم. من در فکر گسترش معاملات در بازارهای دیگر بودم که یکی از دوستانم لوئیس را که یک معامله گر حرفه ای بود به من معرفی کرد.
من با او به سانفرانسیسکو پرواز کردم و او برایم در مورد اینکه دو بار در گذشته حساب معاملاتی خود را از دست داده توضیح داد. او گفت که به خاطر طلاق در وضعیت روحی خوبی نبوده و البته تجربیات لازم را بدست آورده و می خواهد از اول شروع کند. من او را باور کردم و او سه هفته آموزش را با ما گذراند و چون معامله گر حرفه ای بود همه چیز را خیلی سریع یاد گرفت.
ما یک جایگاه در بورس برایش اجاره کردیم و یک اکانت با موجودی بالا برایش باز کردیم. ولی به زودی فهمیدم معاملات او با سیستم ما همخوانی ندارد. با هم صحبت کردیم و او پذیرفت که در چند معامله او بیش از حد مجاز خرید انجام داده و گفت که دیگر بیشتر حواسش را جمع می کند. من هم او را درک کردم بعضی مواقع به دلیل فشار زیاد معاملات این اتفاقات می افتد.
هفته بعد گزارش ریسک شرکت نشان از ریسک غیر عادی در حرکت سریع نزولی بازار می داد که ناشی از معاملات لوئیس بود. من معاملات باز لوئیس را چک کردم و متوجه شدم نه تنها حجم معاملات خرید نسبت به قبل کم نشده که مقدار قابل توجهی بیشتر شده!
حالا موقع آن بود که وارد عمل شوم.
جمعه صبح با لوئیس تماس گرفتم و به او گفتم تا عصر باید از این معاملات خارج شوی. او گفت اگر الان از این معاملات خارج شوم بقیه معامله گران عملکردم را به تمسخر می گیرند که به او گفتم برایم اهمیتی ندارد و باید تا آخر امروز این کار را انجام دهی.
صبح شنبه مجدد چک کردم و دیدم معاملات هنوز باز هستند و تغییری نکردند. وقتی با او تماس گرفتم جواب نداد و تماسی هم نگرفت. وقتی بازار بسته شد او با من تماس گرفت و کلی بهانه آورد که چرا از معاملات خارج نشده و چرا باید آن ها را نگه داشت چرا که بازار بر می گردد و پول زیادی بدست می آوریم. من همان لحظه او را اخراج کردم.
سه شنبه با یکی از کارگزارها هماهنگ کردم که از آن معاملات خارج شوند. این هزینه زیادی برایم داشت ولی من در مورد شرکتم ریسک نمی کنم. ما یک برنامه داریم؛ طبق آن عمل می کنیم؛ پول در می آوریم.
حالا قسمت جالب اینکه بعد از اخراج لوئیس او به دنبال موسسه مالی دیگری بود و با من تماس گرفت که پوزیشن های ضررده را نگه دار تا من بتوانم به حساب جدیدم منتقل کنم! این سومین ضربه لوئیس بود. او می خواست من این ریسک را نگه دارم همان ریسکی که باعث اخراجش شد و دوباره به خودش منتقل کنم!
احساسی در مقابل برنامه. شاید هم بتوان گفت خریت در مقابل برنامه ریزی. ولی فکر کنم متوجه منظورم شدید: لوئیس نمی توانست یک برنامه را دنبال کند.
عصب شناسی: چگونه ارتباطات طبیعی در مغز این مشکل را ایجاد می کند.
ارتباط نورون ها در مغز هر کس متفاوت است. همین باعث میشود هرکس منحصر به فرد باشد. بعضی از افراد برنامه ریزی می کنند و احساس رضایت عمیقی از اجرای آن دارند. بعضی دیگر آزادی بودن در لحظه و آنی تصمیم گرفتن را دوست دارند. هر دو اینها دیدگاه های معتبری هستند و نمی شود گفت کدام درست است و کدام غلط.
اگر شما معامله گری هستید که خیلی در لحظه و آنی تصمیم می گیرید، چالشی که با آن مواجه هستید پیچیدگی بازار است. با توجه به متغیرهای نامتناهی بازار، یک دیدگاه لحظه ای به معامله گری یک متغیر ناشناخته دیگر به آن اضافه می کند. چالش شما یافتن راهی برای لذت بردن از آزادی و در لحظه بودن است و همزمان ایجاد یک رویکرد ثابت و قابل ارزیابی برای تصمیمات معامله گری است.
معرفی: یک شبیه سازی در برنامه پرورش ذهن
تمرین: بازار یک دنیای بزرگ اتفاقات آنی است. آنقدر اتفاقات لحظه ای در یک ساعت می افتد که نیاز شما را برای تمام عمر برآورده می کند. این تمرین به شما اجازه می دهد از آزادی بازار لذت ببرید و برنامه خود را نیز اجرا کنید. اگر خیلی مشتاق به بودن در لحظه و تصمیمات آنی هستید، بهبود در این حوزه می تواند سود شما در معامله گری را افزایش دهد.
لوازمی که برای انجام این تمرین نیاز دارید:
۱- دو عدد کلاه یا تیشرت با دو رنگ مختلف
۲- چسب کاغذی پهن که بتوان روی آن نوشت
۳- خودکار برای نوشتن روی چسب کاغذی
۴- یک تایمر
۵- یک جدول با ۳ ستون
زمان برای تکمیل تمرین: به صورت پیوسته برای ۳۰ روز
هدف: آگاهی از قسمت آنی لذت بخش خود و اجازه ابراز وجود به آن وقتی نیاز است و بهره بردن از قابلیت های قسمت برنامه ریزی.
اول، کلاه ها را نشانه گذاری می کنیم. رنگی را که بهتر قسمت آنی شما را نشان می دهد انتخاب کنید. تکه ای از چسب را بردارید و روی کلاه بچسبانید و روی آن بنوسید: “لحظه ای”. حال کلاه دیگر را بردارید و روی چسب آن بنویسید: “برنامه ریزی شده”.
حال جدول را بردارید و روی هر ستون آن به ترتیب بنویسید : تاریخ، ساعت، مقیاس
شما می خواهید که از وضعیت احساسی/فیزیکی خود در هنگام انجام معامله آگاه شوی. وظیفه شما این است که آن را بشناسی، به صورت مثبت تصدیقش کنی و کلاه صحیح را روی سرت بگذاری. در ادامه توضیح می دهم که چگونه.
هنگامی که شما در حال انجام معامله یا در حال برنامه ریزی برای انجام معامله هستید، تایمر را برای ۱۰ یا ۱۵ دقیقه بعد تنظیم کنید و به کار خود ادامه دهید. وقتی تایمر به صدا در آمد که احتمالا شما فراموشش کرده اید، در این لحظه به احساس خود توجه کنید. آیا با مسئله ای درگیر هستید؟ آیا دارید معامله ای احساسی انجام می دهید؟ هر چیزی که متوجه آن شدید اشکالی ندارد. هدف این نیست که رفتار خود را تغییر دهید یا خود را قضاوت کنید؛ صرفا می خواهید وضعیت خود را درک کنید. بر روی جدول خود تاریخ و ساعت و مقیاس احساس خود را یاد داشت کنید. “۵-” یعنی شما در این لحظه خیلی احساساتی/آنی هستید “۰” یعنی خنثی هستید و “۵+” یعنی شما در آرامش آماده اجرا طبق برنامه خود هستید بدون هیچ درگیری درونی.
شما در نهایت به چنین جدولی می رسید:
وقتی اطلاعات را وارد کردید کلاه مناسب را روی سر خود بگذارید. هر کلاهی که باشد اشکالی ندارد. بیاد داشته باشید این کار برای این نیست که به خود انضباط دهید کار درست را انجام دهید. (ما می توانیم کلی راجع به اینکه “منظم” بودن یک استراتژی شکست خورده است صحبت کنیم ولی نه در این کتاب.) این کار فقط برای این است که نسبت به وضعیت ذهنی خود آگاه شویم و مهمتر از آن معامله گری خود را با مواقعی که در موقعیت برنامه ریزی شده خود هستید تطبیق دهید. وقتی اطلاعات زیادی در چارت قرار گرفت احتمالا متوجه الگوهایی خواهید شد که باعث فعال شدن حالت احساسی و برنامه ریزی شده می شود.
اگر در وضعیت احساسی قرار داشتید از جای خود برخیزید. برای خود موسیقی بگذارید یا به دوست خود که مدت ها است حرف نزدید زنگ بزنید! کاری غیر عادی و کاملا آنی انجام دهید. خلاق باشید! وقتی آن کار را انجام دادید به میز کار خود برگردید. حال موقع آن است که مجددا برنامه معاملاتی خود را مرور کنید و کار خود را شروع کنید. دوباره تایمر را تنظیم کنید. وقتی زنگ زد دوباره پروسه را تکرار کنید.
اگر به این نتیجه رسیدید که در موقعیتی قرار دارید که می توانید طبق برنامه خود عمل کنید کلاه مناسب را روی سر خود بگذارید یک نفس عمیق بکشید و شروع به انجام معامله کنید.
هر کسی یک ریتم منحصر به فرد دارد. بعضی از معامله گران تایمر را هر ۵ دقیقه می گذارند، بعضی یکبار در روز. ریتم مناسب خود را پیدا کنید.
کلام آخر
ما میفهمیم که ایجاد یک عادت جدید مثل گذشتن از یک دره در جنگل بدون نقشه است. حتی با دستورالعمل های شفاف این کتاب، مقاومت های مختلفی در ذهن ممکن است ایجاد شود. این عادی است. اگر در ذهن شما مقاومتی نبود همین الان هم به جایی که می خواستید رسیده بودید.
وقتی ما با مشتریانمان در آکادمی پرورش ذهن کار می کنیم بعضی مواقع با یک صحبت چند دقیقه ای تاثیر بسیاری مشاهده می کنیم و ما برای همین اینجا هستیم که به شما کمک کنیم.
بیاد داشته باشید که تغییرات اکنون هم در شما ایجاد شده. حتی اگر کاری انجام ندادید و فقط این کتاب را خواندید، در واقع شما یک انتخاب انجام دادید که وارد مرحله بعدی در سفر خود به سمت تبدیل شدن به یک معامله گر حرفه ای شوید. من مشتری هایی داشتم که به من گفته اند صرفا با ایجاد تعهد به داشتن مربی باعث ایجاد نتایج بسیار مثبت شده. هدف این کتاب ایجاد موقعیت های ساده است برای اینکه لحظه ای حس مثبت رفتار جدید را تجربه کنید. وقتی این را تجربه کردید این احساس با شما آمیخته می شود و شما را به هدفتان می رساند. این لحظات کم کم بیشتر و طولانی تر می شوند. شما به این ترتیب می توانید خطر گذشتن از دره را به یک راه طلایی تبدیل کنید.